راه می رویم….
زیر آسمان آبی….
روی سنگ فرش زندگی…
سنگ هایی از جنس زمان زیر پایمان خورد می شوندو ما… ما همچنان می رویم…
به امید دیدن آن سمت کوچه…
به امید دیدن آسمان آبی تر…
به امید دیدن لحظه پر شدن چشم ها از اشک… نه اشک غم!!! اشک شادی…
به امید فراموشی گذشته…
به امید نگاه نکردن به سنگ های له شده….
و تجربه سنگ های نو…
.
.
.
یا بنده آینده ایم یا گذشته…
شایدم بنده تکرار…
حالمان بیشتر نیاز دارد… وقت… حوصله… شوق…
آسمان همچنان آبی است…
شاید خنده همین جاست…
شاید آن رویا های آن سمت کوچه همین جاست….
شاید…..
شاید… این آخرین لحظه زندگی است…
شاید….. این لحظه ی همه ی دارایی ما از آینده و گذشته و همه ی همه ی زمان است….
شاید این جا آخرین فرصت توست برای همه ی چیز هایی که از زندگی می خواهی…
برای پرواز برای آزادی برای عشق…
پ.ن:بعد کلی وقت جدن نمی دوستم چی بنویسم… ببخشین اگه واگه واگه ……..
«اگه»ای وجود نداشت؛ متشکریم!
+و البته یک تشکر هم برای بازگشت مجدد شما!
اگه که زیاده….قول می دم بهتر شه…
وظیفه بود….
»ما از پستهای جدید استقبال میکنیم!
»لطف دارید!
قشنگ بود
یه پیشنهاد به هومن دارم.میشه جزوه هایی به انتشارات تحویل داده میشه رو توی وبلاگ گزارش بدین؟!
من هم شدیدا موافقم. باعث می شه دوستان از سردرگمی دربیان!
manam movafegham! ageE vojo0d nadasht welcome back
نظر لطفته…
درود… آقای سلامی پست زیبایی بود.
درود… مرسی…
بسی زیبا بود!
بسی لطف دارین…
منطورم بود!!
بازگشتتون به وبلاگ رو تبریک میگم.
شاید…!
مرسی بابت متن زیباتون;)
منتظر متون شما هم هستیم…
eiwal saeed jun kheili asheghetam!waghean mokhlesim.man mundam age to ro nadashtim che bayad mikadim?!!!
bazam merc namyandeyeye ghahreman!!!
manzuram mikardim bud
و جاده عروسم شد
من از همه چیز جز غرور خالی شدم
پس من به او اعتماد کردم
و او مرا شگفت زده نگاه می دارد
و هر نیازم را بر طرف می سازد
و با غبار درون گلویم آرزو می کنم
که تنها دانستنی ها را حفظ کنم
در این بازی تو همچنان یک برده ای
ولگرد، خانه به دوش ، عیار ، الاف
به من بگو کدام خواهی بود
metallica
Wherever I May Roam