گاهی به هیچ می اندیشم….

با نگاهی آکنده از حیرت از پشت پنجره ای رو به سوی دنیا، شاید هم تصوری بیمار گونه از آنچه دنیا می خوانندش…

چه همذات پنداری غریبیست در بن نگاهم به درختانش….

“به راستی ما به تنه ی درخت ها در میان برف می مانیم.گویی آنها تکیه گاهی بس سست دارند.و چنین می نماید که میتوان هریک را با فشاری ناچیز به سویی لغزاند.اما نه،چنین چیزی شدنی نیست،زیرا آنها با زمین پیوندی ناگسستنی دارند.اما نگاه کن این نیز خود پنداری بیش نیست!!”۱

به درختانی می نگرم که مغرورانه سر بر آسمان برآورده و گویی نیایش می کنند و در همان نزدیکی تعداد بیشتری سر بر زمین فرود آورده و با خود نجوایی خاموش دارند.اینان بیشتر از آن با صلابتان ریشه در زمین دوانده اند اما در جستجوی آب در جستجوی حقیقت.نمی دانم، شاید اینان از منابع پربرکت اما کوچک آب که مایه ی بالیدن و غرور آن با صلابتان است بی نصیب مانده اند اما می دانم که ریشه هایشان در زمین بسیار سست ترند زیرا هوای پریدن در سر دارند نه نشستن و به آسمان نگریستن.اگرچه درختند!!

به فخری می نگرم که آن با صلابتان ساده لوحانه به اینان می فروشند از برای سر بر آسمان داشتنشان،از زمین بریدگیشان.اما نمی دانند این به ظاهر زمینیان آنچنان غرق در فکر پروازند که به سختی فخر یا حتی حضور این آسمانیان را حس میکنند.

به معجزه ی کلام می اندیشم که چه رازآلود میتواند مفهومی مشترک را به هزاران شکل از هزاران زبان بیان کند…

“اهل زهد که تکبر کنند بر ابنای دنیا،در زهد مدعی اند،برای آنکه اگر دنیا را در دل ایشان رونقی نبودی،برای اعراض کردن از آن بر دیگری تکبر نکردندی”۲

و درآخر طوفان را می نگرم که همواره در کمین آن با صلابتان است… شاید می داند کیان لیاقت ایستادن دارند و کیان ندارند….

چه همذات پنداری غریبی…..

۱:کافکا

۲:تذکره الاولیا

53 دیدگاه دربارهٔ «…»

  1. متن استادانه ای بود. @};- =D>
    نمی دونم چرا گاهی اوقات حس عجیبی دارم. :-S
    کاشکی منم قلم شما رو داشتم تا یک بار هم من یه متن اینجا می گذاشتم. [-O<

  2. واقعا قشنگ بود و عمیق!!!!

    برگ را که به درخت هدیه می دهی…با نیم نگاهی در می یابد چند بارت به زمین زده اند…
    صحرا زادگانی که قیم درختانند…… @};-

  3. همیشه از این فراری بودم تا با چشم بسته و قلب مهر و موم خورده و عقل بایگانی شده و گوش دریافت کننده از اطرافم، سخن بگویم، همیشه دوست داشتم اگر میخواهم در مورد موجودی،حتی حیوانات دیگر اظهار نظر کنم،اول به زندگیشان دقیق نگاه کنم،و همیشه از این فراری بودم که از روی “نگاه” قضاوت کنم! آری”نگاه”! ترجیح میدهم دو چشمانم را از حدقه در آورند و لحظه ای با دیده دل به اطرافم نگاه کنم تا مبنای “نگاهم” را این “نگاه کور” قرار ندهم.
    وقتی حسین در صحنه است، اگر در صحنه نیستی هر کجا خواهی باش چه ایستاده به نماز چه نشسته بر سفره شراب!
    شهید دکتر گلستانی/دانشجوی دوره جراحی عمومی
    اگر طوفانی عارض شود، آنهایی که به روی نردبان هستند، خواهند افتاد و میمیرند، ولی ۲ گروه،جان سالم به در میبرند:
    ۱٫کسانی که درحال پروازند ۲٫ کسانی که ریشه هایشان و پاهایشان در اعماق زمین است.
    همین…
    یا حق @};-

    1. ای کاش خداوند به ما هم فضلی عنایت می فرمود که بستگی چشم ، مهر و موم خوردگی دل و بایگانی بودن عقل و گوش خلق را به این آسانی درک می کردیم.
      ای کاش خداوند از همان نگاه های بینا ما را نیز نصیبی می نمود که اینگونه کورکورانه به زندگی “ حیواناتی “ چون درختان نمی نگریستیم…
      به راستی چه زیباست از دیده ی دل سخن گفتن و همچنان است سخن گفتن از حسین….
      من یقین دارم که طوفان کار خود را خوب می داند…
      کاش در زمره ی آن کسانی باشیم که جان سالم به در می برند. حال هرچند گروه که می خواهند باشند…
      یا حق…

      1. – ای کاش…
        – ای کاش…
        – چه زیباست…
        – کار طوفان را خودش تعیین نمیکند! خدایش تعیین میکند!
        – کاش…
        حق مدار باشید/ یاحق @};-

    2. آقای سید پور:
      فکر کنم جمله ای که از شهید گلستانی فرمودین در اصل ترکیب و کمی تغییر یافته از دکتر علی شریعتی باشه:
      ۱٫ای خدای بزرگ:
      به من کمک کن تا وقتی می خواهم درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنم,کمی با کفش های او راه بروم….
      ۲٫وقتی در صحنه ی حق و باطل نیستی,وقتی که شاهد عصر خودت نیستی و شهید حق و باطل جامعه ات نیستی,هر کجا که خواهی باش,
      چه در نماز ایستاده باشی,چه به شراب نشسته باشی,هر دو یکی است….

  4. @};- @};- @};- @};- @};- اشکانِ گلِ بلبلِ سنبل!متن بسیار فشن و البته و صد البته پر معنایی بود!البته لازم به ذکر است که اگر واقعاً آسمانی بودند غصه ای نبود!اما این که فکر می کنند آسمانی اند صدها پله از زمینیانِ مفلسِ فلک زده ی بی نوای یک وری عقبشان انداخته!
    خب دیگر حرف جدی کافی است :D دم حضرتعالی گرم!باز هم در افق به انتظارتان می نشینیم(البته زیاد به دور دستها نگاه نمی کنیم تا جلوی پایمان را نبینیم و این یکی پایمان را هم از دست بدهیم :”>)
    موفق و منصور و فشن باشید [-O<  

    1. :|
      -۱….”توفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست،
      کوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم!”
      ۲- کسی در اینجا حرف ازآسمانی بودن زد؟؟!!، مطمئنا اگر حرف از آسمان و زمین باشد، من وامثال من در قعر چاههای زمین گرفتار بوده ایم و هستیم! کسی میتواند ادعای آسمانی بودن کند که اسیر نفسش نباشد! مردان را پیدا کنید! تعریف مردان یعنی قاضی طباطبایی،یعنی محمدتقی بهجت و…آسمانی اینهایند!
      ۳- گاهی اوقات،”زمینیانِ مفلسِ فلک زده ی بی نوای یک وری” معرفتشون به همه عالم میرزه! نهایت غروره که خودمون رو از اونا بالاتر ببینیم.
      ۴- دعا کنید که به جای طعنه زدن، معرفت مباحثه واقعی را داشته باشیم!
      ۵-ای جلو افتادگان! از خدایمان باشد که ما را هدایت کنید تا در ورطه جهالت، گمراه نشویم.
      @};-

      1. ۱-بنده به یاد نمیارم که شما رو مخاطب حرفهام قرار داده باشم!گفتم مشکل دارم با کسانی که این توهم را دارند!حالا اگر جزو این دسته نیستید دلیلی برای چنین تعبیری از حرفهای بنده وجود ندارد!
        ۲-دعا کنید ملتفت شویم چرا مدتهاست همه طعنه را به مباحثه ی صریح ترجیح می دهند!
        @};-

        1. “ دعوی کنی ، معنی خواهند ، و چون معنی خواهند و معنی پدید آید ، سخن بنماند ، که از معنی هیچ نتوان گفت… “
          شیخ ابولحسن خرقانی
          این مباحثه ی صریح هم اززمره ی همان حرف های بسیار زیباست!

        2. فرمودید “همه طعنه را به مباحثه ی صریح ترجیح میدهند”!
          “همه”؟؟؟!!
          ببخشید من متوجه نشدم! همه یعنی چند نفر؟؟؟
          پس این کسانی که در دانشگاه و خارج دانشگاه و وبلاگ مذکور! و ایمیل و… مباحثه میکنند و اتفاقا به نتایج جالبی هم میرسیم، کسی نیستند؟؟؟!!!
          بر فرض مثال “همه” طعنه را به مباحثه ترجیح دهند! فکر نمیکنم آنچه که برای معیار حقانیت مطرح باشد،اقل یا اکثر بودن جمعی است! البته من نمیگویم حق با اقل است! یا حق با اکثر! علی الواقع معیار حق، اقل و اکثر نیست! بلکه معیار همان محوریت و تولای حق بر موضوع مطرح شده است و بس!
          پس لطفا بر موضوعات، حاشیه نزنید!
          یه کم رُک میگم:
          ما با هم خدای ناکرده، عداوت که نداریم! بحث پیرامون اختلافات بسیار بسیار جزئی عقیدتی است و بس! و غالبیت یا عدم آن، فقط در میدان تبادل نظرات و پیشنهادات و بالا و پایین کردن افکار بدست خواهد آمد! نه با طعنه و کنایه و…! جدای از همه اختلافات(من تعجب میکنم، حتی نمیشود نام اختلاف را هم به زبان آورد! دیگر نمیدانم چه لغتی به کار ببرم!)ما با هم همکلاس و هم خاک و در نهایت زیر یک آسمان خدا و دریک اجتماع زندگی میکنیم! دلیلی ندارد دوستی هایمان را به خاطر تفاوتهای جزئی،خاکستری کنیم!
          در پایان، یا مباحثه و تبادل نظر میکنیم،یا نه! اگر به میدان مبادلات فکری وارد شدیم، یا ما در مقابل منطق و سیره فکری شما قانع خواهیم شد! یا شما که البته شما خود اختیار خود را دارید!
          پیروز باشید در پناه ایزد منان.

          1. و چه جالب‌اند اقلیتی که برای زورچپانی دیدگاه‌های خود تلاش می‌کنند، در حالی که «دموکراسی غربی» را تحمیل عقیده‌ی اکثریت بر اقلیت دانسته و با آن مخالفند!

          2. نه! موضوع را نگرفتید!
            ترجیح “طعنه “ بر “مباحثه ی صریح “ (به تعبیر شما) نه از روی عدم حقانیت است نه از روی در اقلیت قرار داشتن.
            اولی به این دلیل که ما عادت نداریم خود را حق بدانیم و دیگران را ناحق! که بخواهیم معیار مباحثه کردن یا نکردنمان قرارش دهیم دومی هم فکر نمی کنم احتیاجی به توضیح داشته باشد بعضی قرائن به راحتی گویای اقلیت و اکثریت هستند اگر به درستی بنگریم…
             عجیب است که با این سرعت توانستید “بسیار جزئی “ بودن این اختلافات عقیدتی را درک کنید بدون شنیدن عقیده ی طرف مقابلتان…
            شگفتا از این توانایی تشخیص!
            به ما آموخته اند دوست نداشتن بهتر از دوستی خاکستری داشتن است!
            پیش از این بارها راه مباحثه را پیموده ایم دوست! گرامی
            ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش…
            فکر میکنم دیگر جایی برای ادامه ی این بحث باقی نباشد…
            وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
            که در طریقت ما کافریست رنجیدن…

            1. میدان مباحثه،مردان خود را میطلبد و گاهی اوقات، این ترس است که قالب تهی کردن ها را به دنبال خواهد داشت!
              پس با توجه به اینکه ادامه کار ما، ختم خواهد شد به همان قضیه ی “زیره به کرمان بردن” ، یا علی!
              در ضمن ادب، شرط اصلی هر گفت و شنودی است.
              دعایمان کنید تا خداوند ما را ازجهالت خارج سازد ای عارفان و زهاد الی الله.
              روزگار به کامتان @};-

          3. می گویم “همه” چون اگر مفهوم همه برای شما کسانی هستند که به دستتان قانع شده اند،برای من کسانی هستند که دردشان بدست شما و امثال شما درمان نمی شود!دردشان بزرگتر از آن است که پای میز مباحثه بنشینند و راضی برگردند!مفاهیم بین ما و شما زمین تا آسمان فرق دارد!شما اکثریت را برابر حقانیت نمی دانید،اما من معتقدم اگر اکثریت به چیزی مقیدند،لابد جایی حقی با آنهاست که از اقلیت جلو زده اند!در پایان لازم به ذکر است که بنده این جسارت را در خود نمی بینم که در مباحثه ای شرکت کنم که در آن مجبور به زیر سوال بردن عمده ی عقاید شما باشم!شب خوش

  5. سلام بانو قoرائییان! :D
    هرچقدر هم فشن باشد.به فشانت! متن های شما نمی رسد :)
    فکر کردن به آسمانی بودن هم عالمی دارد البته :D
    ما نیز در همان حوالی به انتظار شما و دیگر دوستان می باشیم بسی!
    با آرزوی بهبودی metatars گرامیتان :D
    لطفت عالی مستدام. @};-

  6. آقا دست مریزاد! >:D< گل کاشتی! :)
    " یک طرف زیبایی است و طرف دیگر در هم شکستگان و پایمال شدگان، هر چقدر هم دشوار باشد می خواهم به هر دو طرف وفادار بمانم."
    آلبر کامو
    منتظر می مانیم تا طوفان…

  7. به تماشا سوگند و به پرواز کبوتراز ذهن… واژه ای در قفس است…..
    من هم تبریک می گم. قلم خوبی دارین.
    براتون آرزوی موفقیت دارم :)

  8. شیوه ی نگارشت واقعا منو تحت تاثیر قرار داد ، قم ادبی فوق العاده ای داری ، امیدوارم بیشتر بنویسی….

    روزگاری خدا کنار ایوان خانه ام می نشست ، روزگاری نگاهش مامنی گرم بود از هجوم تاریک روزمره گی
    تا چشم کار میکرد دروغ می دیدم ، سرما به استخوانم رسیده بود اما خدا تنها حقیقت گرم زندگی ام بود
    به بیراهه رفتم ، آه ،او را گم کردم ، اکنون تا چشم کار میکند کویر میبینم ، زمان درازیست که حتی جرعه ای آب ننوشیده ام
    در کوچه پس کوچه های تنهاییم او را گم کرده ام ، اسیر هجوم تکرار شده ام.
    در آن سوی آینه سایه ای نیست، دیگر در آینه خود را نمی یابم.
    آن سو،
    هیچکس به من نگفت آن سوی آن دیوار که همه برایش میگریند ، چه کسی ایستاده است ، تنها گفتند تو هم گریه کن
    هیچ کس به من نگفت آسمان برای شب چه خوابی دیده است ،
    شب،
    شب ، دگر به شب رسیده ام ، نمیدانم نا بینا شده ام یا ابر های کویر وجودم از باران نور تهی شده اند،
    نور،
    نور ، آری نور میبینم ، راه خدا را به من نشان میدهند ،از چندین سو ، هر کدام مرا به راه خویش میخوانند.
    خداوندا ! کوله بارم تنها سنگینی گناه دارد ، اما تو را حس کرده ام ، هرچند کوتاه. این ها چگونه انقدر به راه خود ایمان دارند
    منگنه ی خیال پوستین مغزم را فشرده است ، باور نمیکنم ، حتی اگر تشنگی گلویم را چاک چاک کند و دریا دریا آب نشانم دهند باور نمیکنم ، اینها در سراب های خود گرفتارند چگونه میتوانند مرا سیراب کنند
    نه باور نمیکنم ، من هنوز هم گم شده ام اما این ها اگر به تو رسیده اند پس چرا همچنان در این کویر با من به انتظار نشسته اند؟
    تو آن سوی اینه ایستاده ای ، این چراغداران که به گمانشان راه تو را روشن میدارند ، اگر تو را یافته بودند از آینه میگذشتند ، شاید خود را در آینه میبینند و خدا میپندارند و من را در گمراهی ام سرگردان میدانند. های با شمایم: تا به حال به من نگاه کرده اید؟ که چرا چنین هجایی را به تکرار در گلو خشک میکنم؟ سر نخ هایم را به شما قرض میدهم ، اگر به جایی رسیدید تنها برای من دستی تکان بدهید!
    نمیدانم به کدام سو بنگرم ، گروهی در اشتیاق رسیدن به تو کورکورانه تنها میدوند ، گروهی ایستاده اند و خود را غرق اندیشه ی تو میدانند و تو را در آغوش خود ، گروهی میگویند جنون را باور کن که راه حل زندگی در دستان جنون است ، ولی من برای نور حتی به ماه هم التماس نمیکنم.
    من تنها تورا میخواهم ، نه در آینه ، نه در تصویر ، در خودم به دنبال تو میگردم ، هرز رفتنم را نثار هرس کردن تو میکنم ، دوباره باورم کن ، دستانم محتاج نگاه توست….
    Written by : White Wolf

  9. اشکان واقعا ،کلماتی برای ابراز تحسین پیدا نمیکنم ،خیلی فوق العاده بود هرچند رمزالود…! :D @};- @};- =D>

    کاش این اندک درخت مغرور دلیل سستی ریشه های دیگر درختان را بفهمند هرچند دیر…
    کاش این اندک نگاهی به اطراف می انداختند ،تا بلکه حداقل به اندک بودن خود پی ببرند…
    و کاش این کاش ها تمامی داشت …
    به امید اینکه نوشته های زیبات رو دوباره ببینیم @};- @};- @};-

  10. در اینجا لا زم می دونم از خودم ذوق در وکنم!!!فکر کنم دکترای نویسنده یا نویسنده های دکتر نرخ تصاعدی دارن!بچه ها مواظب باشین فرار مغزا نشین یه وخت !! ;) عمری چکش برداشتم و بر سر میخی که روی سنگ بود کوبیدم. اکنون می فهمم که هم چکش خودم بودم، هم میخ و هم سنگ. فرانتس کافکا. @};- @};- @};-

  11. مردی از یکی از دره های پیرنه در فرانسه می گذشت ، که به چوپان پیری برخورد.غذایش را با او تقسیم کرد و مدت درازی درباره ی زندگی صحبت کردند .بعد صحبت به وجود خدا رسید مرد گفت : اگر به خدا اعتقاد داشته باشم باید قبول کنم که آزاد نیستم و مسوول هیچ کدام از اعمالم نیستم . زیرا مردم می گویند که او قادرمطلق است و اکنون و گذشته و آینده را می شناسد… چوپان ناگهان و بی مقدمه زیر آواز زد و پژواک آوازش دره را آکندبعد ناگهان آوازش را قطع کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن به همه چیز و همه کسی! صدای فریادهای چوپان نیز در کوهها پیچید و به سوی آن دو بازگشت سپس چوپان گفت : زندگی همین دره است ، آن کوهها ، آگاهی پروردگارند ؛ و آوای انسان ، سرنوشت او.آزادیم آواز بخوانیم یا ناسزا بگوئیم ، اما هر کاری که می کنیم ، به درگاه او می رسد و به همان شکل به سوی ما باز می گردد خداوند پژواک کردار ماست …
    پائولو کوئیلو

  12. این پست و ما یتعلق به ش رو یه عالمه دوست دارم اشکان! می فهمی؟ یه عالمه! می فهمی اشکان جون؟ می فهمی؟ پس تو چی می فهمی؟! اشکان! با تو ام اشکان، اشکان با من حرف بزن! آقا من شارژ ندارم یکی زنگ بزنه آمبولانس بیاد!

    1. بههههههههههههههههههههه آقا مهران چطوره؟ :D
      دلمون تنگ شده بودت واست کجایی بابا؟
      نه نه نمی فهمم! چه …..ی میخوای بکنی؟ :D
      الکی دلتو صابون نزن فعلا در کمال سلامتی به سر می برم :D
      پی نوشت: با تشکر از صدای دید دید دید آمبولانس گرامی :))

  13. پنجره زیباست اگر بگذارند/ چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
    من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم /عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
    نه این را باور ندارم! که اگر چه من اینجا ایستاده ام دو پای در زمین و مرا میخوانند زمینی! اما تو نگاه کن تویی که نگاهت عمق دارد تویی که وقتی نگاه میکنی هزار لایه پس میزنی تا نگاهت متوقف نشود روی جلد های رنگی!ببین من دو پای در زمین و دو دست در آسمانم !ایستاده ام و منتظرم که اگر پاهایم را یارای بلندتر شدن نبوداز آسمان دستهایم را بگیرند و آن قدر بکشند که دیگر هیچ ریشه ای را یارای مقاومت نماند! وآن روز که دستانم را کشیدند و آن قدر دردم گرفت که آخ گفتم! آن جا پایان دنیا! و آغاز حقیقت من است ….. آسمان مرا بخوان .
    سلام خوش اومدین بازم دیر شد اما این دفعه من دیر کردم ! خوب ببخشید!اما حیفم اومد که نگم که :سبک زیبا و خلاقانه ای بود امیدوارم همیشه پا در رکاب قلم باشین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *