…!

عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- BAHAR-20.COM ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

در خلوت زندگی تحمل دل تنگی هایی که مدام به پنجره دل ما تلنگر می زنند آسان نیست…

خاطرات شیرین روی ریل ذهن ما به سرعت ثانیه ها می گذرند و ما دلتنگ آن چیزهایی می شویم که روزی لحظه های دلپذیری می آفریدند…

یکی در این گذر دلش برای آدم هایی تنگ می شود که در بخشی از خاطراتش خاموش شده اند

دیگری دلتنگ آواهایی است که از دور حواسش را می نوازند

آن یکی وقتی در آینه می نگرد دلش برای شب از دست رفته گیسوانش تنگ می شود و برای همه ی آن روزها ماه ها و سال هایی که به تدریج شفافیت هایش را به آن سپرده است

من اما لابه لای این حال و هوایی که ماندن و نفس کشیدن را معنا می کند گاه دلم برای رفتن تنگ می شود….امروز دلتنگ خاطراتی شده ام که پشت سر جا مانده اند و بی تاب آرزوهایی که از روبه رو می گریزند…

شاید آخر دنیا آخر آرزوها باشد و همه آرزوها رنگ تحقق بگیرند و شاید تا همین چند ثانیه دیگر

آخر دنیا شود…

و رویای فرشته شدن همه ی آدم ها که همیشه ذهنم را قلقلک می دهد تحقق یابد… آدم هایی که الان هم روی زمین خاکی کنار ما هستند و ما آنقدر از حقیقت آن ها فاصله داریم و آنقدر زمینی شده ایم که گاه یادمان می رود لازم نیست همه فرشته ها بال داشته باشند…

بیراهه راههایی که رفته ایم را به گذشته بسپار و گذشته را به باد

راه زندگی برای هیچ کس رو به گذشته نبوده است…

زندگی روبه فرداست که ادامه دارد نه دیروز…

 

ما و امتحان بافت!

 

 

صاحابش اومد!

 

ساعت حوالی یک بعد از ظهر بود که به علت غیبتهای زیاد درس آناتومی عملی من حذف گردید! من هم از کلاس زدم بیرون و به طبقه ی همکف ساختمان پیراپزشکی آمدم. در آنجا تعداد معدودی از دوستان را دیدم که در تلاشند که امتحان بافت را به یک یا دو هفته ی دیگر موکول کنند. با خودم فکر کردم که این حرکت احتمالا نتیجه ای نخواهد داشت و کلی وقتمان به هدر خواهد رفت و ضرر خواهیم کرد. و چون (همان طور که در مطلب قبل ذکر شد) من اصولا عاشق ضرر کردنم نگذاشتم این خسران مبین از دستم در برود و سریعا به جمع مذکور پیوستم!

دوستان همگی خیلی حرفه ای بودند و در این راه مقدس! انواع تکنیک ها را به کار بستیم که بعضی از آنها در ذیل آمده است:

Ø  ابتدا از راه بحث و منطق و فلسفه و جبر دکارت و … وارد شدیم که کلا بی نتیجه بود.

Ø  سپس از راه مظلوم نمایی و اشک ریختن و گریه کردن و شیون کردن و فریاد و زجه زدن و مویه کردن و صورت خراشیدن و مو کندن که آن هم نتیجه نداد!

Ø  سپس از طریق تکنیکهای خواهش و التماس و قسم و آیه و دست بوسی و پا بوسی و کفش لیسی و خاکساری و کفساری و زیرخاکی و… وارد شدیم که جواب نداد!

Ø  پس از آن رفتیم سراغ تکنیک استفاده از واسطه ها. از اساتید گرفته تا سال بالایی و آموزش و مستخدم و … را واسطه قرار دادیم. ولی متاسفانه برخی به شدت می ترسیدند! و عده ی دیگر هم نتوانستند کاری از پیش ببرند. حتی در یک مورد خواستیم خانم دکتر رسولی را واسطه قرار دهیم که راضی نمی شدند. اما هومن جان “از بیخ و بن اشتباه بودن این امتحان” را برای ایشان توصیف کرد و در این باره یک جمله ی مرکب دو صفحه ای را بدون بکار بردن هر گونه ویرگول و نقطه و سر خط و… ، یک نفس برای ایشان تلاوت کرد! به طوری که استاد مربوطه (دکتر رسولی) هیپنوتیزم گردیده(!)، با کله به اتاق خانم نوبخت رفت تا ایشان را راضی نماید!!! اما پس از دقایقی در حالی که به شدت زخمی گردیده بود! برگشت و به اتاقش رفت و معتقد شد که اصلا همین الان باید امتحان بدین! خلاصه فقط مونده بود خود جان کوئیرا از قبر در بیاد و پاشه بیاد بگه نمی خوام از کتاب من امتحان بگیری!!!

یعنی برای راضی کردن خانم دکتر نوبخت فقط تکنیک های هیستوشیمی رو به کار نبردیم که اونم به بحث مربوط نبود و گرنه به کار می بردیم!

در این بین لازم است از نماینده ی محترم و زحمتکشمان هم کمال تشکر را بکنم که با دو لطف بزرگ ما را به خود مدیون نمودند: اول اینکه نگفتند من مخالفم و شما چکاره اید!

دوم اینکه در شرایطی که ما قریب دو ساعت بود سرپا بودیم و نهار نخورده بودیم با حضور پنج دقیقه ای خود و گذاشتن آهنگ « امشب در سر شوری دارم! » با موبایل روح تصمیم دوباره را در ما زنده نمودند!  

دیدیم نه خیر! این راه ها جواب نمی دهد. انگار این استاده خیلی ماهر تر از ماست و اصلا کمربند شهادت بسته که ما جای امتحان رو عوض نکنیم!

دست آخر دست از جان شستیم و تصمیم گرفتیم خودمان برویم صحبت کنیم. دم در اتاق که رسیدیم خانم دکتر فرمودند اگر در مورد امتحان حرفی بزنید، شما را مثله کرده و سپس می سوزانم. ما در این لحظه می خواستیم آن جمله ی معروف شیخ فضل ا… نوری را بگوییم (من راضی هستم که صد مرتبه زنده شوم و مرا مثله کرده و بسوزانند…) که یادمان نیامد! وجایش گفتیم:« نه اصلا بحث امتحان نیست. می خوایم خدمت برسیم یه معاشرتی بکنیم! »

هدف ما این بود که اول با صحبت کردن در باره ی آب و هوا وارد شویم و سپس در یک حرکت غافلگیری(!) بحث امتحان رو مطرح کنیم! استاد هم به حرف های ما گوش می داد و با انگشت روی نت بوکش می زد. ما اول منظورش را نگرفتیم. کمی بعد متوجه شدیم منظورش این است که اگر این اراجیف را ادامه دهید چنان این نت بوک را توی صورتتان می کوبم که به مثل آیکون روی صفحه ی دسکتاپش پخش شوید!!!

ما هم دیدیم نت بوک خیلی سنگین است! باز اگر کتابی چیزی بود مقاومت می کردیم ولی نت بوک نمی شود!

بنابراین دست از پا درازتر برگشتیم و شرمنده ی زن و بچه مان شدیم و کلی خسران کردیم.

و مامور شدیم از طرف خانم دکتر به شما بگوییم که:

 امتحان فردا سر جایش از اهرام مصر هم پایدارتر است!

البته نمی خوام نا امیدتون کنم و لازمه ذکر کنم که هنوز یک راه دیگه باقی مونده و اون اینه که به جای حذف امتحان خود استاد رو حذف کنیم! که اگه موافق بودین فردا هماهنگ کنین منم پایه ام!

اصلا این ها نمی فهمند دانشجوی ترم اولی یعنی چه. به جای معارفه گذاشتن با وزیر و معاون و رئیس دانشگاه و رئیس دانشکده و معاونین دانشکده و آموزش و معارفه با مستخدمین و در و دیوار و سوسکهای دانشگاه(!) یه ذره به فکر این چیزا هم بودن خوب بود.

بنده (و دیگر اعضای گروه برو بچه های «خسر الدنیا والآخره»!) علاوه برCNS و PNS مجموعه اعصاب دیگری در بدن داریم به نام اعصاب darsobikhial ! ( بر وزن endothelial !) . الان دوباره این سری اعصاب من تحریک شده و قصد دارم بیخیال درس شوم و تا صبح بیدار بمانم و برای خانم دکتر طلب طول عمر کنم و تو روح جان کوئیرا فاتحه بفرستم!!!

 

 با تشکر از دوستان عزیز و با معرفت که امروز کلی ایستادگی کردند!

مهران.

 

 

!بهترین لحظات زندگی از نگاه چارلی چاپلین!

 

fall in love TO

 

:x  عاشق شدن

laugh until it hurts your stomach To

:))  آنقدر بخندی که دلت درد بگیره

 

find mails by the thousands when you return from a vacation To

:O  بعداز اینکه ا زمسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری

 

go for a vacation to some pretty place To

:>  برای مسافرت به یک جای خوشگل بری

 

listen to your favorite song in the radio To

:Dبه آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی

 

go to bed and listen while it rains outside To

I-) به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی

 

leave the shower and find that the towel is warm To

!8-| از حموم که اومدی بیرون ببینی حوله ات گرمه

 

clear your last exam To

 :-B  آخرین امتحانت رو پاس کنی

 

receive a call from someone, you don’t see a lot, but you want to To

:x کسی که معمولا زیاد نمی بینیش ولی دلت می خواد ببینیش بهت تلفن کنه

 

find money in a pant that you haven’t used since last year To

:D  توی شلواری که ازسال گذشته تاحالا ازش استفاده نمی کردی پول پیدا کنی

 

laugh at yourself looking at mirror,making face To

!!!8-} برای خودت تو آینه شکلک دربیاری و بهش بخندی

 

at midnight that last for hours calls

 تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم طول بکشه

 

laugh without a reason To

 :))بدون دلیل بخندی

 

accidentally hear somebody say something good about you To

 :> بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف می کنه

 

wake up and realize it is still possible to sleep for a couple of hours To

! :D از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم میتونی بخوابی

 

hear a song that makes you remember a special person To

:xآهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما می یاره

 

be part of a team to

عضو یک تیم باشی

 

watch the sunset from the hill top To

:)از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی

 

make new friends To

;)دوستای جدید پیدا کنی

 

feel butterfiles!In the stomach every time that you see that person To

!:">:xوقتی “اونو” می بینی دلت هری بریزه پایین

 

 

pass time with your best friends To

B-)لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی

 

see people that you like,feeling happy To

:)کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی

 

an old friend again and to feel that things have not changed see

:Oیه دوست قدیمی رو دوباره ببینید و ببینید که فرقی نکرده

 

take an evening walk along the beach To

عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی

 

have somebody tell you that he/she loves you To

:xیکی رو داشته باشی که بدونید دوستت داره

 

…….stupid things done with stupid friends.To laugh …..laugh . …. and laugh remembering

یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی:)) بخندی :)):))و…:)) باز هم بخندی

 

…are the best moments of life These

اینها بهترین لحظه های زندگی هستند

:)

use learn to cherish them let

قدرشون رو بدونیم

;)

“is not a problem to be solved,but a gift to be enjoyed life”

زندگی یک هدیه است که باید ازش لذت برد نه مشکلی که باید حلش کرد


وقتی زندگی صد دلیل برای گریه کردن به تو نشان میده تو هزار دلیل برای

;)خندیدن به اون نشون بده

 

(چارلی چاپلین)

چه چیزا…

در راستای پیشبرد علم روز طالع بینی!! ما تصمیم گرفتیم تحقیقاتی را در این زمینه انجام دهیم که با زحمات بسیار اعم از پیچاندن برخی از کلاس ها(که موجبات محرومیت ما را از سود بیشتر فراهم کردند) به بار نشست.لازم به ذکر است که از جمله مراحل گردآوری میتوان به مشاهده ی روزانه ی خورشید(حالا اثرات یو.وی بماند!!!!) و شبانه ی ماه و ستارگان و مطالعه ی رفرنس ها و اطلس های متعدد اشاره کرد.موش و گربه بازی کردن در راهرو های دانشگاه،سوال پیچ شدن توسط بچه ها که در نهایت به تهدید های خطرناک ختم می شدو قهر کردن بعضی از دوستان را به لبخند شما می فروشیم!!در ادامه خلاصه ای از تحقیقات را دو دستی تقدیم دوستان می کنیم!

*توجه توجه:

۱.علی رغم تجسس های زیاد ما به دلیل کثرت افراد، ماه تولد برخی از دوستان ناشناخته ماند!!

۲.این مطلب کاملا بی طرفانه(!) و بی غرضانه(!!) و بی هدفانه(!!!) و بدون توجه به اسامی افراد نوشته شده است و جهت ترور شخصیت خاصی نیست!!!

۳.در ضمن طبق تبصره ۴ بند ۱۳ مجازات اسلامی هرگونه کپی رایت از این مطلب پیگرد قانونی دارد!!

۴.در صورت بروز هر گونه مشکل با ما تماس بگیرید.

 

۳۰ روز آینده ی شما:

فروردین:۳۰ روز آینده برای شما درست همانند ۳۰ روز قبلی خواهد بود با این تفاوت که شما ۳۰ روز بزرگ تر شده (به شرط استفاده ی روزانه ی لبنیات)!!و دید شما نسبت به زندگی و دانشگاه عوض خواهد شد.مواظب اطرافیان خود باشید!

متولدین این ماه:الهه کاظمی.فیروزه صدری.فاطمه بداغی.شهرزاد لشگری.حمزه حسن وند.امید مومنی.ماجد غفاری

اردیبهشت:۳۰ روز آینده ی شما درست برعکس ۳۰ روز قبلی خواهد بود!!!می توان گفت که دوران شاد زیستن و خوش حالی شما به پایان خود نزدیک است.به دلیل برخورد واژگون عطارد با نپتون شما یک بار از کلاس اندیشه ی اسلامی اخراج خواهید شد(چه بخواید،چه نخواید!)

متولدین این ماه:نیلوفر خسروی.فرشته فروغی.یاسمن عنایتی.سینا اسکندری.علی رضا امیر آبادی.محمد فرشاد زینعلی

خرداد:گم گشته ای دارید که در این ۳۰ روز هم مانند ۳۰ روز های قبل پیدا نخواهد شد!!اما امیدوار باشید چرا که در طالع شما آمده که گهگاهی ستارگان سر به سر شما می گذارند!(این دیگه به ما ربطی نداره!!)

متولدین این ماه:تارا معتمدی.فاطمه علوی.ناصر چنگایی.امیرحسین کیوان.محمد موسوی.حسین قهوه چیان.محمد جواد نام آور

تیر:چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است!؟؟؟

متولدین این ماه:پریا ارفع.ستاره اسماعیلی.شهرزاد خیری امیر خیز.مبینا عباسی.محمد کریمی.سپهر عزیزی.رامیار قند ریز.جعفر امینی مجد.مهران نیای محمدی

مرداد:در ۳۰ روز آینده شما امتحانات خود را با موفقیت هر چه کمتر شاید! پشت سر بگذارید.پوست شما به دلایلی نا معلوم تغییر رنگ خواهد داد(اینم از نتایج جبره دیگه!!)شرکت در کلاس آموزش طی الارض (تضمینی)به شما پیش نهاد می شود.

متولدین این ماه:فرناز غفوری.نغمه پنبه کار.فاطمه علی نژاد.فاطمه گودرزی.مهسا قرائیان.مهدیس عابدی.نیما همتی.مجید کاهه

شهریور:در این ۳۰ روز از فعالیت های روزانه ی شما قدری کاسته خواهد شد.در طالع شما آمده است که شما استعداد خاصی در یادگیری زبان های خارجه و به خصوص کلاس های جهاد دانشگاهی دارید.آدرس:ساختمان معاونت،طبقه ۵،مهلت ثبت نام:تا ۳۰ روز آینده(تبلیغات نا محسوس!!)

متولدین این ماه:فاطمه زارع زاده.آیدا فتح الله پور.زهرا عزیزی.آی سن عابد.فاطمه چراغی.آیدا محمدی.افسانه بابک نژاد.سارا بازگیری

***شرکت ال جی شما را به دیدن ادامه ی مطلب دعوت می کند(البته فقط با ضمانت نامه ی گلدیران)

مهر:طالع شما کمی کدر و ناخوانا به دست ما رسیده است!اما این ۳۰ روز را برای شما آفتابی،ابری تا نیمه ابری همراه با بارش های سیل آسای پراکنده و بارش تگرگ و یخ بندان و … پیش بینی می کنیم.در آخر سعی کنید مهارت های زندگی خود را ارتقا دهید،مثالاش با خودتون!

متولدین این ماه:محبوبه حسینی.محمود آرامی.امیر سلامی.مهدی احمدی نژاد

آبان:۳۰ روز خطرناکی در پیش دارید!در طالع شما درگیری با جسد سر کلاس تشریح دیده شده است(طبق زاویه ی غیر عادی بین خورشید و زمین).پیش نهاد می کنیم شنبه ی آینده از خانه خارج نشوید(عوارضش با ما!)

متولدین این ماه:زهره قربانی.مریم گرائیلی.سبا حسین چی.آرزو منصوری.الهه نوروزی.محمد نصیری

آذر:در این ۳۰ روز خبری از او خواهد رسید!(قابل توجه کمیته ی انضباطی!!!)اما زیاد ذوق زده نشوید چرا که خبر خوبی نخواهد بود.نتایج امتحانات نیم ترم دقیقا بر خلاف عملکرد و تصور شما خواهد بود.در ضمن همیشه به یاد داشته باشید که هیچ کس تنها نیست(همراه اول:اسپانسر این پست)

متولدین این ماه:مهسا عرب.فائزه جوینی.متین روحی.فرزام محمودی.دانیال ابراهیمی.احمد حسین.مصطفی فرج پور.محمد کریمی.اشکان یحیوی.میلاد سید پور.علی رفسنجانی

دی:کل مخلوقات اعم از تیم ستارگان و سیارگان و باقی اجرام آسمانی گواهی داده اند که ۳۰ روز آینده همچون ۳۰ روز های قبل و بعد،۳۰ روز میمون و مبارکی برای شما خواهد بود.افراد حسودی اطراف شما هستند،مراقب باشید.تا ۳۰ روز آینده شما تحصیلات خود را تا مقطع پزشکی عمومی تمام خواهید کرد.این طالع مدیون شخصیت جذاب و دوست داشتنی شماست!!!(بخندین….حق دارین خوش حال باشین…)

متولدین این ماه:فائزه فتاحی و الناز ازتقایی(جل الخالق!اصلا معلوم نبود!).آتنا لطفی.فرنوش بابالو.نازیلا جباری نژاد.مریم هادی پور.عادل یوسفی.سعید بشارتی

بهمن:قبل از هر چیز به یاد داشته باشید که همه تنها هستند(ایرانسل)!با نهایت تاسف و بر خلاف میل ما شما این ترم مشروط خواهید شد!!به همین مناسبت سه خط سکوت عمومی اعلام می کنیم:

….

….

….

درگیری با استاد روان شناسی در طالع شما ثبت شده است.(تو رو خدا مواظب باشین!آخه هر گردی که گردو نیست…)

متولدین این ماه:شیما محمدی.لیلا لطفی.علی مهرکی زاده.علی رضا کریمی.علی رضا کاظمیان.سینا شرقی

اسفند:طالع این ماه شما سفید می باشد که ممکن است نشانه ی عروسی(زبونم لال)،وفات(این شتریه که در خونه ی همه می خوابه!)و…باشد.

متولدین این ماه:معصومه اشرف زاده.هانیه مقدسی.سلما قربانی.فاطمه کاظمی.المیرا پاشایی.عاصم نظام الاسلامی

جولای:یاسر الغدیر

ژوئن:خلیل شربو

فوریه:حمزه عساف

طالع این ۳ نفر در دست بررسی می باشد!!

 

الناز و فائزه

F   &   E

 

دوستان عزیز به جون خودم فعلا” وقتشو ندارم تا یه قالب خوب پیدا کنم.فعلا” اینو قبول داشته باشید تا بعد…..

اما خوب به نظر من خوبه چون لا اقل از تبلیغات قالب ساز خبری نیست(دزدی تو شب تاریک :دی)

منتظر نظرات سازنده….

قربون شما…

یا علی…

انتخابات

دیروز مورخ ۱۷/۸/۸۸انتخاباتی برگزار شد برای انتخاب نماینده ی کلاس. این انتخابات که با مشارکت ۹۶٪ی بچه های کلاس انجام شد،مشت محکمی بود بر دهان دشمنان. در فضای ارام و بدون درگیری و با حضور خانم طاهری نسب و حضور یک اقاهه و در کاغذهایی با مهر دانشکده و به صورت کاملا رسمی برگزار شد!!

سه نفر از دوستان برای اخذ این پست مهم کاندیدا شدند آقایان هومن تدبیری ،سعید بشارتی و خانوم تارا معتمدی.

قبل از رای گیری از این ۳عزیز خواسته شد برنامه هایشان را بیان کنند.در اول آقای تدبیزی گفت:((چیزی ندارم بگم،زیاد سخنران خوبی نیستم.هومنم.شاید دیده باشید یه کم پیگیرم.))

سپس بشارتی به تفصیل به بیان برنامه هایش پرداخت:(( یک وبلاگ اختصاصی متشکل از ۴نفر،۲دختر ،یکی تهرانی و یکی شهرستانی و ۲ پسر به همین منوال میسازم که برای این کارها ،اطلاع رسانی استفاده بشه.یه خط تلفن اختصاصی برای کلاس درست میکنم.وحرف همه رو میشنوم نه اینکه به حرف همه عمل کنم.))

و در پایان معتمدی گفت((من تازه اومدم . برنامه ی خاصی ندارم اما معتقدم بهتره نماینده دخترا و پسرا مجزا باشه))

سپس رای گیری اغاز شد و  شمارش رای ها یا قرائت اقای قندریز.

رقابت تنگی بین اقای بشارتی و تدبیری درگرفت و نهایتا با اختلاف کم آقای بشارتی به عنوان نماینده انتخاب شد.

نتایج:

بشارتی:۴۹ رای

تدبیری:۴۱رای

معتمدی:۳رای

یک داستان واقعی…

به نام خالق یکتا

این جریان که می خوام تعریف کنم حدود دو هفته ی پیش برای من پیش اومد.

دو هفته پیش برای یک کار مالی به یکی از بانک ها مراجعه کرده بودم. وقتی دم در بانک رسیدم، ناگهان دیدم که دو نفر موتورسوار آمدند و موتور را در پیاده رو پارک کردند و دوان دوان به سمت در بانک آمدند و من را به داخل بانک هل دادند و در ورودی را بستند. یکی از آن ها به کمک یک قبضه سلاح کلاشینکف نگهبان بانک را خلع سلاح کرد و دیگری هم با شلیک یک تیر هوایی فریاد زد:

« همه دستا بالا! دستاتونو بذارین رو سرتون و بشینین رو زمین. یالّا! زود باشین. ما نمی خوایم به کسی آسیبی برسه، ولی اگه دست از پا خطا کنین خودم یه گلوله حرومتون می کنم! »

وقتی جیغ و دادها خوابید همه را یک گوشه ی بانک جمع کرد و من هم مثل بچه های خوب دستم را روی سرم گذاشتم و سر جایم پیش بقیه ی گروگان ها نشستم. بعد یکی از آن ها مامور مراقبت از ما شد و دیگری با تهدید رییس بانک، به همراه او به سمت صندوق اصلی بانک که در طبقه ی پایین بود رفتند. حدود نیم ساعت بعد در حالی که پلیس به موضوع پی برده بود و اطراف بانک را محاصره کرده بود، سارق دوم با ساک های پر از پول برگشت.

 

 

من از پشت شیشه ی در ورودی پلیس های بیرون بانک و جمعیتی که اطراف بانک تجمع کرده بودند را مشاهده می کردم.

یکی از ماموران که بلند گوی دستی در دست داشت و احتمالا فرمانده ی عملیات بود با بلندگوی دستی گفت: « شما محاصره شده اید و هیچ راه فراری ندارید. سریعا خود را تسلیم کنید.»

سارق دوم پشت پنجره رفت و در حالی که پشت دیوار سنگر گرفته بود با اعتماد به نفس تمام فریاد زد:  « اگر به خواسته های ما عمل نکنید تک تک این گروگان ها را به رگبار می بندم. من با کسی شوخی ندارم!»

پس از دو دقیقه، پلیس قبول کرد که خواسته های سارقین را به شرط اینکه کسی آسیب نبیند، عملی کند. سارقین هم تقاضای ۱۰۰ میلیون تومان پول نقد و یک ماشین ون به همراه یک راننده کردند.

حدود ۴۰ دقیقه ی بعد یک ماشین ون جلوی در بانک آماده بود. سارقین هم ساک های خود را برداشتند و من بدشانس و یک گروگان دیگر را انتخاب کردند تا به همراه ما از بانک خارج شوند. دست هر کدام از ما ۴ ساک سنگین بود. ماجرا داشت برای سارقین خوب پیش می رفت و چیزی تا پیروزیشان نمانده بود.

در آن حالت بیم و اضطراب بی حد و اندازه، شنیدم که یکی از سارقین به دیگری گفت: «عجب سودی کردیم، ۲ تا مسلسل خریدیم و عوضش چقدر پول به جیب زدیم!»

تا این حرف از دهان این مرد در آمد یکدفعه دیدم که یک ماشین سیاه رنگ با سرعت به طرف جمعیت جلوی  بانک آمد و با غرّش وحشتناکی ترمز کرد، سپس یک آقای نسبتا قد بلند با یک کاپشن قهوه ای از ماشین خارج شد و با عجله به سمت فرمانده ی عملیات آمد و بلند گوی دستی را از دست او قاپید و فریاد زد:

« دزدی کردن سود نیست، سود کسی می برد که درس را در کلاس بیاموزد!!!»

آقا تا این حرفو گفت ناگهان زانوهای سارقین سست شد و سلاح ها را روی زمین پرتاب کردند و سرقت را بیخیال شدند و دو دست ندامت بر سر کوبیدند جیغ کشان و موی کنان و دوان دوان از بانک خارج شدند و روی موتور پریدند و با سرعت نزدیک به سرعت طیّ الارض(!) به سمت یکی از کلاسهای دانشگاه ایران حرکت کردند! پلیس ها هم با شنیدن این حرف بیخیال دزدها شدند و پریدند توی ماشین هایشان و از یک مسیر دیگه انداختند تو بزرگراه همّت که در ترافیک نمانند و تاخیر نکنند و سود بیشتری ببرند! اصلا یه دفعه جمعیت غیب شد و همه کار و زندگیشونو تعطیل کردند و با عجله رفتن سود ببرند!!!

من هم که اصولا زیاد به سود بردن علاقه ای ندارم و تا به حال سود نبرده ام ببینم چجوریه؛ خدا رو شکر کردم که سارقها منو با خودشون نبردند و همونجا نشستم و با بقیه ی گروگان ها [که اونا هم مث من از سود خوششون نمی اومد] یه پانتومیم توپ بازی کردیم و کلی با این ضرر کردنمون حال کردیم و عضو دائمی انجمن برو بچّه های «خسر الدنیا و الآخره» شدیم!

 

 

 

مرسی که وقت گذاشتید و خوندید،

[و با عرض ارادت خدمت اساتید محترم و زحمتکش]

مهران

جل الخالق

شروع تا پایان یک ترم دانشگاه 

 ۱) شروع ترم                             

   ۲) یک هفته بعد از شروع ترم     

۳) دو هفته بعد از شروع ترم     

    ۴) قبل از میان ترم                  

۵) در طول امتحان میان ترم     

   ۶) بعد از امتحان میان ترم   

۷) قبل از امتحان پایان ترم    

۸) اطلاع از برنامه پایان ترم  

۹) ۷ روز قبل از پایان ترم      

 ۱۰) ۶ روز قبل از پایان ترم      

۱۱) ۵ روز قبل از پایان ترم           

۱۲) ۴ روز قبل از پایان ترم   

۱۳) ۲ روز قبل از پایان ترم      

  ۱۴) ۱ روز قبل از پایان ترم

۱۵) شب قبل از امتحان               

۱۶) ۱ ساعت قبل از امتحان   

۱۷) در طول امتحان      

 ۱۸) هنگام خروج از امتحان

۱۹) بعد از امتحان                    

          

۲۰)  اتمام     :)    :)     :)     :)  

 

 

*توجه توجه: این مطلب صرفا جهت رفع فضای خفقان آور فعلی!!! گذاشته شده!

بیایید دوست باشیم!

 

فائزه و الناز

بازگشت…. با قدرت….

اصولن حرفم رو پس نمی گیرم………

ما هستیم همه با هم واسه خوب…. نه….. عالی شدن…خ.گرایلی و خ.عرب هم…..

یک شنبه ساعت ۱۲:۱۵جلوی دانشکده پزشکی جلسه رسمی نویسندگان….

یادتون نره….

تجسم یک درد بزرگ در ابعادی کوچکتر….!

و چقدر دلم گرفت وقتی دیدم کسانی را که ۴دیواری ما را طاقت نیاوردند و کسانی را که پشت استعاره و اسم مستعار پنهان شدند و چشمان را بستند و دهان گشودند… بدون در نظر گرفتن نتیجه و بدون اینکه شکستن مهم باشد،شکستن وظیفه یشان است انگار!

و مرا هم شکستند و هنوز در بهتم!که چقدر تصورم از دنیا و انسانها با واقعیتش متفاوت است. نزدیک به ۵۰۰سال است که میخوریم از بالا ،پایین و این،به هیچ چیز مربوط نیست جز خود ما.مایی که شکستن را بد نمیدانیم،مایی که میترسیم و پنهان میشویم،مایی که ندانسته دنبال میکنیم،مایی که….

دانشجویان رشته ی پزشکی را اینگونه دیدم بماند بقیه…دلم گرفت چون روزنه ای نمیابم برای بهبود.

این تجسم یک درد بزرگ بود در ابعاد کوچکتر!برنتافتن جمع و میل به سوی انفراد!

و کشیده میشویم به سوی بی اعتمادی،به سوی تنفر،به جایی که آشنایی را میبینیم و اخم میکنیم،به جایی که به خود حق میدهیم که حق دیگران را زیر پا بگذاریم.

خواستیم تا ((ما))یی تشکیل دهیم با صمیمیت،خواستیم جمع شویم و اعتماد کنیم اما…برخی (که از انها ممنونم که درد بزرگ را به یادم اوردند.)انها از ما نبودند و چه اسم شایسته ایست دیگران!و برنتافتند ۴دیواری مارا که اجرهای اولش در حال تشکیل بود!گفتن نظر شخصی حق ماست ،انکار نمیکنم اما در جایش و اگر واقعا صادق بودن است پنهان شدن چرا؟اگر فضلی داشتی اظهار کن.طرفداری نکردن از انچه به نظر تو حق است ونایستادن در مقابل آنچه که از نظر تو توهین است به حق و ناحق،نشانه ی تواضع نیست. این سکوت دلیل دیگریست برای تو سری خور شدن ایرانیان نجیب!

این ۴دیواری محل کینه نبود و نخواهد بود. ادامه دادن ملزوم اینست که جا بیافتد برخی اصول.که پستها زدیم و قلم ها فرسودیم جمیتا و متهم شدیم به تکراری نویسی و اکنون به اینجا رسیده ایم!امیدوارم بتوان این را با صبر و شکیبایی و پشت هم بودن پشت سر گذاشت و شکستگی را جا انداخت و دل را باز کرد و تلخی را شیرین…

و باز ادامه داد.

و چه دردیست وسوسه ی رفتن…!

خانم عرب،خانم گرایلی ،آقای شرقی و آقای سلامی یا همه با هم یا هیچکس…!

 

شهرزاد خیری امیرخیز