یلدا

♑ ♐ ♑ ♐ ♑ ♐ ♑ ♐ ♑ ♐♑ ♐ ♑ ♐ ♑ ♐ ♑ ♐ ♑ ♐

بلندترین شب سال در نیم‌کره شمالی زمین، بر شما مبارک!

حج حسین(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم

…اما حسین– درود خدا بر او- در شرایطی است که حج عادی نمی تواند گزارد. او با خانه راز نمی تواند گفت. او با منزل معاشقه نمی تواند کرد. چاره ای نیست جز آنکه از خانه به صاحبخانه در آید.

او از کعبه راه را کج می کند اما نه به این دلیل که حج نکند یا نیمه کاره کند. او در جایی ایستاده است که حجی چون دیگر حاجیان او را راضی نمی کند.

او باید حجی کند که چشم بنیانگذار خانه خیره بماند و انگشت حیرت حج گزاران تاریخ در دهان.

او به دنبال کاملترین حج می گردد، زائر خانه بودن قانع کننده نیست. استلام حجر الاسود⁽¹⁾ هر چند دست دادن با خداست اما نه برای آنکه دستهای خدا ملتهب در آغوش گرفتن اوست. او مشتاقانه به دیدار صاحبخانه می شتابد بی آنکه هیچ یک از رموز خانه را فرو گذارد.

زیارت خانه را به لباس احرام⁽²⁾ در باید آمد.

حسین-سلام محرمان واقعی بر او- در میقات⁽³⁾نینوا به لباس سرخ نادوخته ی عشق محرم می شود و تازه این احرام نیز همه ی احرام او نیست. آن لباس کرباسی سپید که از فاطمه (س) به یادگار مانده است چطور؟ شاید، اما او را غیر از همه ی این احرام ها،احرام دیگری است. احرام سرخی که در قتلگاه تن پوش حسین می شود.

حاجیان ،لبیک را از میقات آغاز می کنند و کعبه را که می بینند لب فرو می بندند.⁽⁴⁾

شاید بتوان دریافت که حسین-سلام دلسوختگان بر او-لبیک را از کجا آغاز کرده است ، اما کسی نمی داند که او در کجا لب از لبیک فرو بسته است. چه دیده است که نیاز به لبیک را مرتفع دانسته است.

حاجیان به خانه که می رسند پاسخ آمدم – به در خواست بیا- را که دیگر تکرار نمی کنند. او در کجا به کجا رسیده است که آمدم را در حنجره فرو خورده است.او چه دیده است؟ این را نمی دانم و نمی دانم که حسین-سلام الله علیه- در کجا و به دور چه کسی طواف ⁽⁵⁾ کرده که این چنین نمازش⁽⁶⁾ را اقامه می کند.

بعد از طواف و قبل از سعی نوشیدن از آب زمزم مستحب است. این را هم نمی دانم او چه کرده است.

حسین-جان ساعیان مخلص به فدایش- در میان صفا و مروه سعی ⁽⁷⁾ نمی کند. سعی او میان خیمه و میدان است، در زیر شعله های سوزان آفتاب.

اگر از اصطکاک پای اسماعیل آب جاودانه زمزم جوشیده است؛ از اصکاک پای اصغر تشنه در کربلا خون جاودانه می جوشد. اینجا نه زینب و اصغر و حسین –سلام الله علیهم- به آب متقاعدند و نه خدا راضی می شود که بر آتش عشق دلسوختگان ، آب بریزد. حسین به یاد دارد که خدا قربانی را از ابراهیم نپذیرفته است و یکی از نگرانی های عظیم حسین در عاشورا همین است. به همین دلیل آنگاه که اسماعیل حسین-روحی فداه- از آغوش پدر به آغوش خدا عروج می کند و قربانی⁽⁸⁾ قبول درگاه می افتد، حسین– سلام فرزانگان تاریخ براو- شاید از شعف ، خون از گلوی کودک شش ماهه بر می دارد و به آسمان می پاشد.

و اکنون نوبت تقصیر ⁽⁹⁾ است .

زدن موی سر وگرفتن ناخن ، حلق و تقصیر من وشماست.حسین– درود ابراهیم بر او و سلام اسماعیل- آنچنان عاشق است که ناخن نمی گیرد – انگشتر می گیرد، انگشتری مزین به خون وانگشت.

حلق من وشما کوتاه کردن یا تراشیدن موست، آنکه آتش عشق جانش را گداخته و خاکستر کرده است که موی از سر نمی شناسد. او از حنجره حلق می کند و محاسن سپید به سرخی خون حلق می آراید.

حسین حلق و تقصیر هم کرده است اما سعی ⁽°¹⁾ هنوز نیمه کاره است.

آتش اشتیاق ، جگر حسین– سلام الله علیه- را کباب کرده است. بار آخر سعی را چگونه به انجام رساند؟! ملکوتیان خیمه حسین-جان عالمی به فدایش- گمان برده اند که حسین در صفای قتلگاه مانده است ، آنگاه که بار آخر سعی را ذو الجناح بی حسین آمده است.

ولی…اما…آن لحظه که سر حسین هروله کنان بر بالای نیزه ها درخشید دریافتند که نه، بار آخر را حسین-شمع جاودان آفرینش-سرجدا، پیکر جدا، اخگرجدا، مجمرجدا، سعی می کند. بند از بند استخوان عاشق دلسوخته در این سعی جدا گشته است.

بابی انت وامی، لقد عظم مصابی بک، فاسئل الله الذی اکرم مقامک واکرمنی بک، ان یرزقنی طلب ثارک مع امام منصور من اهل بیت محمد صلی الله علیه واله

پدر ومادرم بفدایت ، به راستی که مصیبتت بر من بزرگ شد، از آن خدایی که مقام تورا گرامی داشت و نیز گرامی داشت مرا به خاطر تو ، می خواهم که خونخواهی تو را در رکاب آن امام یاری شده از خاندان محمد –درود خدا بر او و خاندانش- روزیم گرداند

ایام سوگواری سالار شهیدان بر دوستان تسلیت باد

التماس دعا

ادامه خواندن “حج حسین(ع)”

و خدا پاییز را آفرید تا…

دستهایش را پنهان کرد پشتش . ترسیده بود از چشمهایش می شد خواند که پشیمان است مثل … نه آن موقع هیچ کس مثل او پشیمان نبود نه خری  نه سگی و نه حتی انسانی تنها یک آدم ایستاده بود که هیچ کس مثل او پشیمان نبود که دستهایش بوی تند سیب می داد یا شاید گندم نمی دانست نفسش بالا نمی آمد نمی توانست تشخیص دهد تنها چیزی درون دلش می گفت نفرین به این میوه ممنوعه … دستهایش را پنهان کرده بود ولی می دانست می دانست ببخشیده نخواهد شد خدا برای ببخشش عزیز ترین بنده اش زمان می خواست زمان چه حرف غم انگیزی …. زمان …. آن زمان یقین دارم که دلش می خواست زمان بایستد و تنها یک بار دیگر بتواند نگاهی به خدا بیندازد یک نگاه عمیق که دلش را بخواند که بفهمد بخشیده خواهد شد یا نه؟ بهشت تنها برای او بود و او خوب می دانست بهشت تنها می ماند بهشت تنها برای او درخت و گل و چمن و میوه و رود نبود بهشت زادگاه پاک آدم بود بهشت تنها بهشت آدم بود …. زادگاه آرامش جایی که برای یک لحظه احساس کردن خدا لازم نبود این همه صدایش را بلند کند جایی که لازم نبود با هزار آداب به پروردگارش ادای احترام کند و مهمتر جایی که دوستش داشت نه نمی توانست به جوانه های نورسته ی بهشت خیانت کرده باشد

نمی توانست اینهمه دلش را زیر پا گذاشته باشد بهشت داشت از پشت چشمهای خیسش طغیان می کرد انگار که رودها داشتند سیل می کردند و نگاهی به آدم گفت باید رفت آدم ایستاده بود و از روی شانه هایش دردی احساس می شد دردی مثل آنچه فرشته ها برای درآوردن بال می کشیدند احساسی که هیچ گاه احساس نکرده بود بهشت درد نداشت بهشت به انتها رسیده بود بهشت زیر چنگالهای حریص ابلیس داشت از آدم گرفته

می شد خدا به آدم بال داد که برود و زمان را آفرید که فراموش کند خدا بهار را آفرید و آنوقت آدم را به زمین سپرد تا آدم احساس دلتنگی برای زادگاه پاکش نکند و بعد کم کم پاییز را آفرید تا آدم بفهمد با زادگاه آرامش بهشت چه کرده …..