“فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی “
کفشاتو درآر! چرا اینطوری نگاه میکنی!چرا میگم کفشاتو درآر !میخواستی اینو بپرسی!خوب وقتی وارد یه مکان مقدس میشی باید کفشاتو درآری دیگه!مهم نیست مارکش چیه! کفشارو میگم!مهم اینه که الان میخوایم با هم وارد وادی مقدس ابن سینا بشیم خوب من اول میرم !شما این نوشته رو بخونین و دنبال من بیاین ! فقط کفشاتونو …..!
ییوست ما قبل اول-سوتفاهم نشه که ما همیشه در فضل و کمال و سایر ادبیات دنباله رو شما هستیم و “حالا من کی باشم که….”.
پیوست۱:جمله ی داخل کوتیشن نقل قول از یکی از دوستان نه خیلی دوره!خوب آدم باید جانب امانتو رعایت کنه مگه نه؟)
به تو فکر میکنم ای ابن سینا. ای سرور تمام سالن های دنیا !و ای که طور سینا کم میاره در برابر قداست و معنویتت وبه اصطلاح برخی بزرگان !”لنگ میندازه جلوش.”حتی اگه بشی تنهاترین سالن و قایم شی پشت دانشکده ی پزشکی باز هم تو برای من همون ابن سینای دوست داشتنی هستی .
مکانی که پناهگاه همیشگی ما میشد هر مکانی از وسعت پهناورت!به جز کلاس درس! وقتی در مونده میشدیم از تحمل کلاس های خشک و بی روح بیو شیمی و وقتی که استاد آناتومی دیگه حوصله ی نگاه کردن به قیافه ی خسته و کج و معوج منو به همراه برخی دوستان” در این مورد هم مسلک ” نداشت و دوباره وقتی وقتی که من میشدم مصداق کامل قول معروف “هرگز حکایت حاضر و غایب شنیده ای/ که خودم اینجا و دلم جای دیگر است” . اون موقع بود که یواشکی در قفس مرغ آنتراکو باز میکردیم و این همای سعادت در فضای کلاس به پرواز در میومد و برای دلسوزی استاد برامون دعا میکرد همین من تو دلم غوغایی به پا بود و صدای آمین بی صدای اهالی کلاسو میشنیدم.
پیوست ۲-حالا نمیدونم من درست میشنیدم یا خودم اینقدر مشتاق آنتراک بودم که تو توهم یه چیزایی میشنیدم !حالا برای اینکه مطمئن بشید این مرغ و آمین و اینا توهم بوده یا نه به درون خودتون در گذشته ی نه چندان دور مراجعه کنید!
واز هر چه بگذریم سخن نویسنده متن خوشتر است!مگه نه!شک دارین؟!
وقتی صدای آمین بی صدامون تو کلاس میپیچید ابتدا پنجره ی دل استاد و کمی با تاخیر دروازه ی حنجره ی استادو با فرکانس بالای خودش میشکست ومن مثل فنری که از جاش در رفته باشه جلوی در کلاس ظاهر میشدم !فارغ از هر گونه فکرو دل مشغولی در مورد حواشی متعدد من جمله منظره ی روی نیمکت که شامل ابزار تحریریه و البته تفریحیه ای (اشتباه نکنید اصلا منظورم موبایل و ..نیستا!)بود که بی قرارانه هر یک در طلب مقصودی به نواحی مختلف این صفحه ی چوبی عزیمت کرده بودند !خلاصه این اشیای بی قرار با نگاه ملتمسانشون ازم میخواستن یادم بیاد که تو دنیا یه چیزی وجود داره به اسم نظم که کلا چیز خوبیه فقط به نظر من هیچ چیز و نباید تو جزئیاتش وارد شی مثلا بگردی دنبال اینکه مصداق این نظم کجاهاست!فقط اینو بدونی که کلا چیز خوبیه!
داشتم میگفتم!یعنی ببخشین !مینوشتم!
کتابا رو بگو که به دست مبارکم چه بوسه ها که نمیزدند که ای دست که میروی از دست مارو اینطوری اینجا رها نکن! مارو تنها نذار رو قلبمون پا نذار !آخه نا سلامتی ما بودیم رفیق چند سالت از همون اولین روزهای ورود به وادی علم و دانش و برای من همون اولین روزهای ورود به جهان آفرینش ! آخه من هیچ وقت اسباب بازی نداشتم همیشه بیشترین چیزی که داشتم کتاب بود !جل الخالق این هشتمین موردشه هشتمین مورد که باید به عجایب هفتگانه اضافه بشه ها!
پیوست۳-استغفر الله !معاذ الله !تعالی الله !این موج آهنگ های مبتذل ببین تا کجا ها نفوذ کرده کتاب هم که باید مروج فرهنگ باشه بی فرهنگی رو یاد دانشجوی بی گناه و معصومی مثل من میده!و الا ما کجا این مبتذلیات کجا!
اما خروج از کلاس اینقدرا راحت نبود و هم کلاسیهای عزیز هر چقدر که برای ورود تعارف تیکه پاره میکردن و صحبت من بیمرم و تو نمیریو و اینا بود برای اینکه فیض ورود اولی رو به همدیگه عطا کنند از هم سبقت میگرفتن!
پیوست۴-این یه جور تفسیر دانشجوییه ! مگه نه اینکه : “السابقون السابقون اولئک المقربون”
خوب کفشاتونو میتونین بپوشین داریم میریم دانشکده ی خودمون!مواظب باشین اشتباه نشه یه موقع ! دمپایی های لنگه به لنگه واسه منه یه موقع نپوشینشون !آخه اگه اونا رو نپوشم ایندفعه که برگشتم خونمون مورچه های کوچه با هام غریبگی میکنن!
دانشکده ی پزشکی و اما دانشکده ی پزشکی و باز دانشکده ی پزشکی و آه از دانشکده ی پزشکی! همین دانشکده در دوران منحوس علوم پایه با دانشجویان پزشکی نسبتی نداره!به حکم سال اولی و ترم یکی و این حرفا کمتر سرو کار داری باهاش !و در این مدت بساط اساتید علوم پایه پهنه رو موزاییکای نخراشیده و خشن کف ابن سینا! غصه نخور هم کلاسی !این چیزا که مهم نیست به قول شاعر: قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند /ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
مهم اینه که موقع امتحان تو میمونی و یه نقطه ی همیشه همراه از این دانشکده ناهمراه به اسم “سالن امتحانات”. که صمیمانه آغوش گرمشو باز میکنه روی خیل عظیمی از دانشجو در انواع مختلف !حالا اون انواعش بماند! تو یه روزی به اسم روز امتحان روزی که میشه یوم الحساب برای همه ی تنبلی ها و پیچوندن ها و با موبایل ور رفتن ها و نقشه ی فردا رو تو ذهن کشیدن ها و گاهی نقوش دیروز و از ذهن پاک کردن ها و … آره آخرت حقیقی ترین حقیقت این دنیاست !ببخشین اون دنیاست!که وقتی باید برای ۲ واحد درسی نا قابل حساب پس بدی به احتمال بیش از صد در صد واسه تک تک لحظات زندگیت باید جواب پس بدی !
داشتم مینوشتم:وقتی محبت زحمت کشان آموزش از حالت نا محسوس به حالت محسوس تغییر قالب میداد و وقتی خانم هریوندی کلید مینداخت و پلمپ انبار اسلحه ببخشین سالن امتحاناتو باز میکرددر حالیکه برگه های خانمانسوز سوالات رو دستش بهمون دهن کجی میکرد و نمیدونست که”صد قافله دل همره اوست” من قبل از هر چیز وصل میشدم به یه منبع غیبی !و یادم می اومد که شاعر میگه : تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست/راه رو گر صد هنر دارد توکل بایدش
پیوست۵-اینم یادم میومد که من چیزی نداشتم که بهش تکیه کنم !خوشبینانه نگاه کنی میبینی که لا اقل از جرگه ی کافران خارج و به وادی متوکلان وارد شده ام !
به اون منبع غیبی قول میدادم که اگه این دفعه رو آبروداری کنه واسه امتحان بعدی حسابی جبران میکنم .پیش خودمون باشه همه ی این قول و قرارا حرف بود و حرف هم که باد هوا !در آخر هم پیش خودم حساب میکردم که بالاخره سر و ته سوالا رو که بزنی چندتاشو که از سر کلاس یه چیزایی یادمه!
پیوست ۶-حالا هی کلاس بپیچون بابا مگه نگفتن لنگه کفش در بیابان نعمتی است خوب کلاس رفتن اینجا ها به درد میخوره!این پیام انضباطی نبودا!یه نصیحت دوستانه از یه آدم زخم خورده از این ناحیه بود.
سوالا رو میگفتم که سر شانسو ده و بیست و سی و چهل و پنجاه و….( همینطور ی بشمر برو بالا شاید به درد خورد!)چنتاشو میشه درست زد !البته اگه آدم خوش شانس نیستی سر این اصلا حساب باز نکن!نگی نگفتی!
و دو سه ورق جزوه ای که نصفشو همون روز امتحان میخوندی توی راهرو و کتابخونه و سلفو نماز خونه و کلاسو سالن امتحانو!خلاصه جاهای پیدا و پنهان دانشگاه حتما میتونست بهت کمک کنه!البته اگه عین من جزوه میخونی یعنی وقتی از قیافه ی یه صفحه خوشت نمیاد ردش میکنی و به خودت میگی که حالا حتما که از این صفحه سوال نمیاد که!و ازهمون صفحه سر امتحان چند تا سوال میاد و همه چی رو تلافی میکنه !روی اینم حساب باز نکن !
برو بعدی !
خوب من که چیز دیگه ای به فکرم نمیرسه اگه پیدا کردین چیزی منو بی خبر نذارین!
با یه حساب سر انگشتی میبینی که به احتمال یک درصد میتونی درس مربوطه رو پاس کنی !دیدی گفتم غصه نداره که !همه چی حله!فقط تو کوه اعتماد به نفس باش !مثه من!
با همه ی این حرفا میشه دوستش داشت !زندگی رو میگم!درس خوند !زندگی کرد !دکتر شد!و کلی ماجرا…
من همین جا نشستم روی موزاییکای سنگی ابن سینا و چشمم یه پرده ی زندگیه که هر روز یه نقشی و تصویری و رنگی و حرفی و احساسی روش نقش میزنه!و از تو میخواد حرکت کنی و خسته نشی و هر موقع که همه چیز تکراری شد یادت باشه که لبخند روی لب مادرت شیرین ترین تکرار صحنه ی زندگیته…..